سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دوستـــــــــــــــــــــانه

با تمام وجود گناه کردیم ،

 اما نه نعمتهایش را از ما گرفت ،

 نه گناهانمان را فاش کرد ...

 بیندیش اگر اطاعتش کنیم چه میکند.


نوشته شده در شنبه 90/3/21ساعت 4:12 عصر توسط لیلا خراسانی نظرات ( ) |

کاش وقتی زندگی فرصت دهد گاهی از پروانه ها یادی کنیم


کاش بخشی از زمان خویش را وقف قسمت کردن شادی کنیم


کاش گاهی در مسیر زندگی باری از دوش نگاهی کم کنیم


فاصله های میان خویش را با خطوط دوستی مبهم کنیم


کاش وقتی آرزویی میکنیم از دل شفاف مان هم رد شود


مرغ آمین هم از آنجا بگذرد حرف های قلبمان را بشنود


نوشته شده در پنج شنبه 90/3/12ساعت 9:11 عصر توسط لیلا خراسانی نظرات ( ) |

گـــــــــــــــاهی گــــــــــــــــمان نمی کنی ولی می شود

گــــــــــــــــاهی نمی شود کـــــــــــه نمی شود که نمی شود

گــــــــــــــــــاهی هزار دوره دعـــــــــــــــــــا بی اجابت است

گـــــــــــــــــــاهی نگفته قرعـــــــــــــــــــه به نام تو می شود

گـــــــــــــــاهی گدای گـــــــــــــــدایی و بخت با تو نیست

گــــــــــــــاهی تمام شهر گـــــــــــــــــدای تو می شود



نوشته شده در یکشنبه 90/3/8ساعت 5:24 عصر توسط لیلا خراسانی نظرات ( ) |

تو ای مادر ، که یک عمره دلت با غصه دمسازه

صبوری های تو مادر منو به گریه میندازه

مثل یک طفل خواب آلوده من محتاج آغوشم

از اون لالاییات مادر بخون بازم توی گوشم

برای سرنوشت من تو دلواپس ترین بودی

 برای اشکهای من همیشه آستین بودی

 تو ای همیشه غم خوارم

 تو ای مطرح ترین یارم

 به نام نامی مادر

 همیشه دوستت دارم

"میلاد با سعادت بانوی دو عالم حضرت فاطمه زهرا (س) و روز زن گرامی باد"


نوشته شده در دوشنبه 90/3/2ساعت 2:18 عصر توسط لیلا خراسانی نظرات ( ) |

او کسی بود که هیچگاه از خود چیزی نگفت

 و امروز در ملکوت نام او زمزمه می شود...

ویژه نامه رحلت آیت الله بهجت

دومین سالگرد ارتحال ملکوتی آیت الله بهجت را به تمامی مسلمین تسلیت عرض می کنم.

 


نوشته شده در سه شنبه 90/2/27ساعت 6:36 عصر توسط لیلا خراسانی نظرات ( ) |


 
فرعون پادشاه مصر ادعای خدایی می کرد.

روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت:

اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن.

فرعون یک روز از او فرصت گرفت ،

شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود

که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به صدا در آورد .

فرعون پرسید: کیستی؟ 

ناگهان دید که شیطان وارد شد.

شیطان گفت : خاک بر سر خدایی که نمی داند پشت در کیست.

سپس وردی بر خوشه انگور خواند و خوشه انگور طلا شد.

بعد خطاب به فرعون گفت :

من با این همه توانایی لیاقت بندگی خدا را نداشتم

آنوقت تو با این همه حقارت ادعای بندگی می کنی؟

پس شیطان عازم رفتن شد که فرعون گفت:

چرا انسان را سجده نکردی تا از درگاه خدا رانده شدی؟

شیطان پاسخ داد:

زیرا میدانستم که از نسل او همانند تو به وجود می آید.


نوشته شده در چهارشنبه 90/2/21ساعت 9:20 عصر توسط لیلا خراسانی نظرات ( ) |

عشق یعنی ناله های فاطمه           خطبه خواندن های او ، بی واهمه

عشق یعنی در تب و تاب علی                  نام مولا بر زبان راندن جلی

عشق یعنی ماجرای کوچه ها                دانی آیا بر سرش آمد چه ها

دومین سالگرد پدربزرگ عزیزم مقارن شده با ایام سوگواری خانم فاطمه زهرا (س)

untitled-1.jpg

جاش خیلی بین خانواده خراسانی خالیه

ولی یادش همیشه تو دلهامونه

شادی روح همه گذشتگان 

صــــــــــــــــــــــلوات

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/2/14ساعت 1:59 صبح توسط لیلا خراسانی نظرات ( ) |

سلام ای معلم بزرگوار

که رهنمای زندگانی منی

رفیق دوره عزیز کودکی

چراغ دوره جوانی منی

 

تو با کلام گرم و مهربان خود

به من شجاعت و امید می دهی

مرا هراسی از غم سیاه نیست

تو مژده های شادی سپید می دهی

 

سلام ای که در اتاق تنگ درس

دل مرا چو آسمان گشوده ای

به پرتو سواد دیده مرا

به رازهای این جهان گشوده ای

 

خدا و مادر و تو و پدر همه

چهار یار زندگانی منید

به راستی که هرچه دارم از شماست

شما امید جاودانه منید

تصاویر زیباسازی ، کد موسیقی ، قالب وبلاگ ، خدمات وبلاگ نویسان ، تصاویر یاهو ، پیچک دات نت www.pichak.net


نوشته شده در پنج شنبه 90/2/8ساعت 11:47 صبح توسط لیلا خراسانی نظرات ( ) |

دخترک طبق معمول هر روز جلوی کفش فروشی ایستاد وبه کفش های قرمز رنگ با حسرت نگاه کرد

 بعد به بسته های چسب زخمی که در دست داشت خیره شد

 ویاد حرف پدرش افتاد

"اگر تا پایان ماه هر روز بتونی تمام چسب زخم هایت رابفروشی آخر ماه کفش هایقرمز رو برات می خرم"

دخترک به کفش هانگاه کرد

و با خود گفت:یعنی من باید دعا کنم که هر روز دست و پا یا صورت 100نفر زخم بشه تا...

و بعد شانه هایش رابالا انداخت و راه افتاد

 وگفت: نه...

 خدا نکنه...

اصلآ کفش نمیخوام.


نوشته شده در دوشنبه 90/2/5ساعت 11:22 صبح توسط لیلا خراسانی نظرات ( ) |

بیمار را سرشک و تبسم برای چه؟

 بر کودکان، نگاه ترحم برای چه؟

 از ساقی همیشه کوثر سؤال کن افتاده کوثرت به تلاطم برای چه؟

 دست شکسته را که شفا استراحت است دستاس کرده دانه گندم برای چه؟

 زهرا که در غم پدر آتش گرفته بود! پس پشت خانه این همه هیزم برای چه؟

 می‌گفت با علی که پسر عم! حلال کن

 مولا گریست: فاطمه، خانم! برای چه؟

 در بازتاب آن همه ظلمی که شد روا

تاریخ پرسشی است که مردم!

برای چــــــــه؟...

 جواد محمدزمانی


نوشته شده در یکشنبه 90/1/28ساعت 11:57 صبح توسط لیلا خراسانی نظرات ( ) |

<   <<   6   7   8      >
Design By : Pars Skin