دوستـــــــــــــــــــــانه
بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک
شاخههای شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید برگهای سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
خلوت گرم کبوترهای مست
خوش به حال روزگار خوش به حال چشمه ها و دشتها
خوش به حال دانهها و سبزهها خوش به حال غنچههای نیمهباز
خوش به حال دختر میخک که می خندد به ناز
خوش به حال جام لبریز از شراب
خوش به حال آفتاب ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام باده رنگین نمی بینی به جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن می که می باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار
سال نو مبارک
آسمان غرق خیالست کجائی آقا؟
آخرین جمعه سالست کجائی آقا؟
یک نفس عاشق اگر بود زمین میفهمید
عاشقی بی تو محال است کجائی آقا؟؟؟
با تمام وجود گناه کردیم ،
اما نه نعمتهایش را از ما گرفت ،
نه گناهانمان را فاش کرد ...
بیندیش اگر اطاعتش کنیم چه میکند
ای راز نگه دار دل زار کجایی
ای برق مناجات شب تار کجایی
صحرای غمت پر شده از قافله عشق
ای قافله را قافله سالار کجایی
اللهم عجل لولیک الفرج
تو که در باور مهتابی عشق،
رنگ دریا داری،
فکر امروزت باش،
به کجا می نگری؟
زندگی ثانیه است.
وسعت ثانیه را می فهمی؟
می شود مثل نسیم
بال در بال پرستو،
بوسه بر قلب شقایق بزنیم،
هیچکس تنها نیست،
ما خــــــــــــــــــــــــــــــــدا را داریم
روزگاری یک کشاورز در روستایی زندگی می کرد که باید پول زیادی را که از یک پیرمرد قرض گرفته بود، پس می داد .
کشاورز دختر زیبایی داشت که خیلی ها آرزوی ازدواج با او را داشتند.
وقتی پیرمرد طمعکار متوجه شد کشاورز نمی تواند پول او را پس بدهد، پیشهاد یک معامله کرد و گفت اگر با دختر کشاورز ازدواج کند بدهی او را می بخشد، و دخترش از شنیدن این حرف به وحشت افتاد و پیرمرد کلاه بردار برای اینکه حسن نیت خود را نشان بدهد گفت : اصلا یک کاری می کنیم، من یک سنگریزه سفید و یک سنگریزه سیاه در کیسه ای خالی می اندازم، دختر تو باید با چشمان بسته یکی از این دو را بیرون بیاورد. اگر سنگریزه سیاه را بیرون آورد باید همسر من بشود و بدهی بخشیده می شود و اگر سنگریزه سفید را بیرون آورد لازم نیست که با من ازدواج کند و بدهی نیز بخشیده می شود، اما اگر او حاضر به انجام این کار نشود باید پدر به زندان برود...
این گفت و گو در جلوی خانه کشاورز انجام شد و زمین آنجا پر از سنگریزه بود. در همین حین پیرمرد خم شد و دو سنگریزه برداشت.
دختر که چشمان تیزبینی داشت متوجه شد او دو سنگریزه سیاه از زمین برداشت و داخل کیسه انداخت. ولی چیزی نگفت !
سپس پیرمرد از دخترک خواست که یکی از آنها را از کیسه بیرون بیاورد.
اگر خوب موقعیت را تجزیه و تحلیل کنید می بینید که سه امکان وجود دارد :
1. دختر جوان باید آن پیشنهاد را رد کند.
2. هر دو سنگریزه را در بیاورد و نشان دهد که پیرمرد تقلب کرده است.
3. یکی از آن سنگریزه های سیاه را بیرون بیاورد و با پیرمرد ازدواج کند تا پدرش به زندان نیفتد.
لحظه ای به این شرایط فکر کنید. هدف این حکایت ارزیابی تفاوت بین تفکر منطقی و تفکری است که اصطلاحا جانبی نامیده می شود. معضل این دختر جوان را نمی توان با تفکر منطقی حل کرد...
به نتایج هر یک از این سه گزینه فکر کنید، اگر شما بودید چه کار می کردید ؟!
و این کاری است که آن دختر زیرک انجام داد :
دست خود را به داخل کیسه برد و یکی از آن دو سنگریزه را برداشت و به سرعت و با ناشی بازی، بدون اینکه سنگریزه دیده بشود، وانمود کرد که از دستش لغزیده و به زمین افتاده. پیدا کردن آن سنگریزه در بین انبوه سنگریزه های دیگر غیر ممکن بود !!!
در همین لحظه دخترک گفت : آه چقدر من دست و پا چلفتی هستم ! اما مهم نیست. اگر سنگریزه ای را که داخل کیسه است دربیاوریم معلوم می شود سنگریزه ای که از دست من افتاد چه رنگی بوده است ...!
و چون سنگریزه ای که در کیسه بود سیاه بود، پس باید طبق قرار، آن سنگریزه سفید باشد. آن پیرمرد هم نتوانست به حیله گری خود اعتراف کند و شرطی را که گذاشته بود به اجبار پذیرفت و دختر نیز تظاهر کرد که از این نتیجه حیرت کرده است. نتیجه ای که 100 درصد به نفع آنها بود.
1. همیشه یک راه حل برای مشکلات پیچیده وجود دارد.
2. این حقیقت دارد که ما همیشه از زاویه خوب به مسایل نگاه نمی کنیم.
3. هفته شما می تواند سرشار از افکار و ایده های مثبت و تصمیم های عاقلانه باشد.
بی حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نیست
باور کنید پاسخ آینه سنگ نیست
سوگند می خورم به مرام پرندگان
در عرف ما سزای پریدن تفنگ نیست
با برگ گل نوشته به دیوار باغ ما
وقتی بیا که حوصله غنچه تنگ نیست
در کارگاه رنگرزان دیار ما
رنگی برای پوشش آثار ننگ نیست
از بردگی مقام بلالی گرفته اند
در مکتبی که عزت انسان به رنگ نیست
دارد بهار می گذرد با شتاب عمر
فکری کنید فرصت پلکی درنگ نیست
وقتی که عاشقانه بنوشی پیاله را
فرقی میان طعم شراب و شرنگ نیست
تنها یکی به قله ی تاریخ می رسد
هر مرد پا شکسته که تیمور لنگ نیست
خوابیده بودم ؛
در خواب کتاب گذشته ام را باز کردم و روزهای سپری شده عمرم را برگ به برگ مرور کردم . به هر روزی که نگاه می کردم ، در کنارش دو جفت جای پا بود. یکی مال من و یکی مال خدا . جلوتر می رفتم و روزهای سپری شده ام را می دیدم . خاطرات خوب ، خاطرات بد ، زیباییها ، لبخندها ، شیرینیها ، مصیبت ها، ... همه و همه را می دیدم .
اما دیدم در کنار بعضی برگها فقط یک جفت جای پا است . نگاه کردم ، همه سخت ترین روزهای زندگی ام بودند . روزهایی همراه با تلخی ها ، ترس ها ، درد ها، بیچارگی ها .
با ناراحتی به خدا گفتم : «روز اول تو به من قول دادی که هیچ گاه مرا تنها نمی گذاری . هیچ وقت مرا به حال خود رها نمی کنی و من با این اعتماد پذیرفتم که زندگی کنم . چگونه ، چگونه در این سخت ترین روزهای زندگی توانستی مرا با رنج ها ، مصیبت ها و دردمندی ها تنها رها کنی ؟ چگونه ؟»
خداوند مهربانانه مرا نگاه کرد . لبخندی زد و گفت : « فرزندم ! من به تو قول دادم که همراهت خواهم بود . در شب و روز ، در تلخی و شادی ، در گرفتاری و خوشبختی .
من به قول خود وفا کردم ،
هرگز تو را تنها نگذاشتم ،
هرگز تو را رها نکردم ،
حتی برای لحظه ای ،
آن جای پا که در آن روزهای سخت می بینی ، جای پای من است ، وقتی که تو را به دوش کشیده بودم !!!»
سید قمی
مردی از قم مردم را به حق دعوت کند ، افرادی پیرامون او گرد آیند که قلب هایشان همچون پاره های آهن استوار است.
" عصر ظهور-علی کورانی-صفحه 222 "
سپس پیامبر فرمود : آنها قومی هستند که توسط روح الله دلهایشان بدون نصب و مال به هم نزدیک می شود. آنها شیعه تو هستند و تو امامشان هستی ای علی.
بحار الانوار-جلد 65-صفحه 139
سید خراسانی
سیدی از بنی هاشم با نشانه ای که در کف دست راست دارد با پرچم های سیاه خروج می کند در حالی که شعیب ابن صالح در رکاب اوست، تا انهدام سپاه سفیانی با وی پیکار می کند.
ملاحم ابن طاووس ص 77
فتنه یهود
یار خراسانی:
نسل کنونی فلسطین شکست قطعی اسرائیل را خواهد دید.
عید فطر 87
آیت الله بهجت: به پیرمردترها هم بشارت دهید که انشالله ظهور را خواهید دید.
سردار عشق
از خراسان سپاهی با پرچم های سیاه به سمت سفیانی حرکت می کند و فرمانده ای است به نام شعیب بن صالح.
" عقد الدرر- ص125 "
در پیشاپیش لشکریان او شخصی به نام شعیب بن صالح قرار دارد...
" ابن حماد ، فتن ،ص 86
شعیب بن صالح جوانی است گندمگون ، لاغر با ریش کم پشت ، صاحب بصیرت و یقین از اهالی ری که اندکی پیش از ظهور حضرت میان ایرانیان ظاهر شده...
" عصر ظهور- علی کورانی-ص24 "
او (فرمانده سپاه خراسانی) مردی است شجاع و شکست نا پذیر ، اگر کوه در مقابلش بایستد آن را منهدم کرده و عبور می کند.
" عصر ظهور- علی کورانی-ص32 "
فاصله میان خروج شعیب و سپردن زمام امور را به مهدی (ع) 72 ماه است در این صورت ، ظاهر شدن شعیب شش سال قبل از ظهور حضرت مهدی (ع) خواهد بود...
" عصر ظهور- علی کورانی-ص271 "
قیام پرچم های زرد
سید حسن نصرلله :
ای برادران و خواهران همانا مهدی و مسیح (ع) در آینده ای که قطعا در حال طلوع بر ماست ، خواهند آمد.
افزایش گراش به معنویت در دنیا
بازگشت ملت و دولت ترکیه به گرایشات اسلامی توسط اردوغان پس از حدود 90 سال استیلای سکولاریسم و به اصطلاح ترکیه مدرن توسط آتاتورک.
مجادله اردوغان (نخست وزیر ترکیه ) و پرز (رئیس رژیم صهیونیستی) در اجلاس داووس:
پای کشتار که وسط بیاید ، شما خوب بلدید بکشید. من خوب می دانم که شما در سواحل چطور بچه ها را هدف میگیرید و می کشید . من کسانی را که برای چنین ظلمی کف می زنند تقبیح می کنم ، زیرا فکر می کنم تشویق این قاتلین کودکان و انسانها خود نوعی جنایت علیه همه بشریت است.
عبدالله آخرین پادشاه عربستان
امام صادق: هرکس مرگ عبدالله را برای من تضمین کند ، من ظهور قائم را برای او تضمین می کنم.
" بحار الانوار ، مجلسی ، ص 210"
انقلاب یمانی
آیت الله بهجت : مراقب اوضاع یمن باشید...
فتنه شیعیان آخر الزمان
امام رضا (ع): در آخرالزمان بین شیعیان ما خطری پیش می آید که این فتنه اش از خطر دجال شدیدتر است.
" رسائل الشیعه"
فتنه سفیانی
خروج سفیانی در سال ظهور و حدود 6 ماه قبل از ظهور حضرت مهدی به وقوع می پیوندد...
" عصر ظهور- علی کورانی-ص121 "
اگر سفیانی را ببینی او پلیدترین مردمان است ، بور و سرخ آبی است و سری درشت دارد...
"کمال الدین و تمام النعمه ، شیخ صدوق ، ص 610"
نام او عبدالله است...
" السفیانب و علامات ظهور ، محمد فقیه ، ص129"
کینه سفیانی نسبت به شیعیان: منادی او ندا دهد هرکس سر یک تن از شیعیان علی (ع) را بیاورد هزار درهم پاداش اوست...
"بحار الانوار مجلسی ج52 ص 215"
Design By : Pars Skin |